سان آی جونمسان آی جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
توییتیتوییتی، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

سان آی پرنسس کوچولوی مامان

تولد10سالگیم

تولدم نزدیک بود.استرس داشتم فکر میکردم همه تولد منو فراموش کردن.مامانم بهم می گفت که نگران نباشم همه یادشونه تولدت.شب شده بود من دوباره استرس داشتم مامانی گلم بهم گفت من مطمئنم که آن ها یادشونه. فردای اون روز تولدم بود. مامان و بابام گفتن که بریم بیرون وسایل بخریم .توی راه گوشی مامانم زنگ خورد مامانی گفت مامان جونه با تو کار داره.مامان جون بهم تولدم رو تبریک گفت و گفت کیک رو بدون ما نخوری ها مامانی بهم گفت دی دی بهت گفتم یاد شون نرفته .وقتی برگشتیم بابام بادکنک هاروفوت کردو خونمون رو باهم تزئین کردیم یکم دیگه مامان جون و باباجون و خاله و پسرخالم اومدن خونمون باهم تولدم رو جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت ازشون ممنونم❤️❤️❤️
30 بهمن 1399

سپردن وبلاگ به دخترکم

روزی دیگر از بهمن ماه رسید و دخترکم پا به سن10 سالگی گذاشت وهر روز بزرگ و بزرگتر می شود.هر روزی که او بزرگ می شود من یه روز پیر می شوم. بانوی سپید زمستانی من تمام مادرانه های من تقدیم تو.درنگاهت تمام درختهای نارون دنیا نهفته است و صورتت مانند برف بهمن ماه سپید است.ای لحظه لحظه ی ضربان قلبم تولدت مبارک.مادر به فدایت خیلی دلت می خواد وبلاگت رو خودت ویرایش کنی منم نوشتن خاطراتت رو به خودت می سپارم.دیگر ده ساله شده ای وخودت می توانی وبلاگت رو بنویسی.موفق باشی دخترکم❤️❤️❤️
30 بهمن 1399
1